بسمه تعالی
بیانیه ی انتخاباتی شماره ی 3 حمیدمظاهری راد(حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
و به واقع همانگونه که امام راحل فرمودند : این محرم و صفر است که اسلام عزیز را زنده نگه داشته است.اصلاح طلبی هستم که به اصولگرایی به سیاق جریانی که خود را منتسب به آن نموده و از تخلفات وزیری که هزاران میلیارد از سهم مردم در وزارت تحت سیطره اش ی شده براحتی می گذرد معتقد نبوده و در زندگی اصولی را سرلوحه ی خویش قرار داده ام که سیدالشهدا جان خود و خاندان شریفش را فدای آن نمود.این مملکت در شرایط حاضر به فدایی سینه سرخی نیازمند است که هدفش ارتزاق سفره های خالی مردمی باشد که به قول امام راحل از امت پیامبر برترند.در زندگی با چراغ خاموش حرکت ننموده و در راه معبود،بهانه های واهی نیاورده و بذل جان را کمترین پاسخ به نعمات پروردگار علی الخصوص نعمت عظمای فرصت زیستن در این کره ی خاکی دانسته ام.امروز غسل شهادت نموده ام تا بمانند تمامی عمرم عافیت طلبی و محافظه کاری را کنار بگذارم.مسئولین اگر به فریادهای بیست ساله ی من گوش میکردند حداقل در شهر تبریز فساد اداری امروز به حداقل میزان خویش تقلیل می یافت.میخواهم در ابتدا جهت تنویر افکار عمومی اعلام دارم که اعتقاد شدیدی به آرمانهای امام راحل داشته و تحت هیچ شرایطی راضی به این نیستم که بیانیه ها،مقالات و مطالبم(بالغ بر بیست هزار) توسط بیگانگان انعکاس یابد.در کل تریبون اصلی ام وبلاگهایم (بالغ بر صد وبلاگ فعال) بوده و تحت هیچ شرایطی نمی خواهم از منبر یزید (بیگانگان) حرفهایم بوق و کرنا گردد.وقتی جریانات مختلف ادعای همسویی با مردم نموده اند و در عمل مقابل مردم قرار گرفته اند بنده در کنار مردم بوده ام در هر جایی خدمت نموده ام دایره و گستره خودی ها را بقدری وسیع گرفته ام که بجز بدخواهان همه بتوانند وارد گود گردند.مجبورم بگویم که گلوگاه های فساد را در تمامی ادارات می شناسم و حداقل در شهر تبریز میتوانم در عرض چند ماه حکمرانی خوب را به منصه ظهور گذاشته و مفسدین و دست اندازی کنندگان به بیت المال را شناسانده و یار مقام معظم رهبری در این کلان شهر متصل به ایران اسلامی باشم.چرا باید کسانی که حقایق را می گویند بایکوت گردند؟دوستان شهیدم هر لحظه مرا بسوی خویش می خوانند.منافقین اصلی در این مملکت طبق آیه های سوره ی مبارکه ی بقره کسانی اند که هر روز در لباسی ظاهر میگردند و با به قدرت رسیدن هر جناح و گروه بهره ی خویش را از آنان می برند.فتنه گران و منحرفین اصلی در این مملکت کسانی اند که موجبات فاصله یافتن یاران امام و رهبری معزز را از همدیگر سبب شدند تا به منافع مادی خویش برسند.بنده در تمامی نوشته هایم دلجویی و وحدت را بین دستداران واقعی انقلاب خواستار شده ام.خطر اصلی آتیه ی نظامی که با خون هزاران شهید آبیاری شده همین رانت خواران و چپاولگران و ریا کارانند.بارها منادیان دروغین عدالت طلبی را سر سفره ی سرمایه سالاران دیده و خون دل خورده و شکایت خویش را کنار مزار یاران شهید خویش به آنان عرضه نموده ام.مگر مولای ما علی (ع) بارها کارگزاران خویش را به جهت حضور در سر سفره ی سرمایه داران مواخذه و عزل نفرمودند؟ من یک تنه آمده ام،متفاوتم و فریب نمی خورم و با هیچ گروه و حزب و جریانی عهد اخوت نبسته ام و آنقدر شجاعت دارم که در قطع ید اغیار از بیت المال از خود و خاندان خویش آغاز نمایم.در این راه به فضل پروردگار که حق بندگی اش را ادا ننمودم وثوق کامل داشته و خیر امت را در این راهی که برایم سخت و دشوار خواهد بود یافته ام.شاید حضورم بدلیل متفاوت بودن ایران را در بهت و حیرت فرو برد.از آن جهت احساس خطر اصلی کرده و حاضر شده ام که می بینم ضدانقلابیون واقعی (نه معترضین و منتقدین) میخواهند دلیل کاستی های فراوان را امام و راه آن عزیز سفر کرده معرفی کنند.مطمئنم که آنان که با شخصیت بنده ناآشنایند در عجب مانده اند که چنین شخصیتی با دیدگاههای اصلاح طلبی در هیچ اجتماعی به نفع هیچ جریانی حضور نداشته و در هیچ گروه و حزبی فعال نبوده است.آنچه که مرا واداشت تا باقیمانده ی عمر خویش را در این راه سپری نمایم دینی بوده است که به شهدا دارم و میخواهم در جهت عملیاتی نمودن شاخص های حکمرانی خوب در مملکت اسلامی قدم بردارم.میخواهم تریبون واقعی مستضعفین باشم و این اطمینان را میدهم که همچنانکه در مراکز دیگر همچون عرصه های هنری،ورزشی،اجتماعی،نظامی و ی که تا بحال فعال بوده ام بتوانم خدمتی نمایم و دولتمردان و مجلسیان را به تمکین در قبال تز اصلی ام حکمرانی خوب نمایم دیگر در هیچ انتخاباتی حتی انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا نگردیده و به راه خویش خواهم رفت.باری دیگر هشدار میدهم که با هیچ قدرت و ثروتی پای حقوق مردم معامله نخواهم نمود.ایستاده ام و این ایستادگی را از شهدا و سلاله ی دارم که به آن متصلم.تنها فردی در میان کاندیداها هستم که تمام زندگی ام را بصورت شفاف منتشر نموده ام.علاوه بر اهدافی که در گذشته و بیانیه هایم بیان نموده ام اهداف زیر را نیز مد نظر خواهم داشت
1- فداکاری در راه عزت و سربلندی میهن و جوانان
2- متاسفانه اهالی اندیشه و اصحاب علم وهنر بدلیل عدم توجه دولت به حاشیه رانده شده اند بنده در ماههای قبل با خیل عظیمی از مخترعین و مکتشفین و نخبگان دیدار داشته و به چشم خویش شاهد آن بوده ام که بدلیل عدم استقبال دولت از طرح ها و پروژه هایشان شدیدا سر خورده شده و حتی افسردگی گرفته اند بنده صدای گویای این قشر فرهیخته نیز خواهم بود.
3- میتوان به بهترین وجه و در اسرع وقت سامانه ای طراحی نموده و وضعیت اقتصادی و مالی و برخورداری افراد را رصد نموده و بهره مندی هرکسی را معین کرده و افزایش و کاهش اموال اشخاص را مورد ارزیابی قرار داده و با شفاف سازی اطلاعاتی فساد را به حداقل میزان خود تقلیل داد.
4- درستی مسیری که انتخاب کرده ام چنان برایم معین و معلوم است که صدمات و لطماتی که در سختی آن کشیده ام برایم گوارا می باشد.1400 سال است که قافله سر دادگان و عشاق به زلالی و صافی راه ائمه اطهار ایمان و وثوق کامل دارند.خمینی کبیر از آن رنج می برد که متحجرین و غربزدگان هر یک به نوعی در مسیر تعالی ارزشها و در کل کرامت شخصیت بشری سد ایجاد می نمودند همو که دل پری از متحجرین داشت و بیان می داشت : روزی را مصطفی از کوزه ای آب نوشید کوزه را آب کشیدند چرا که من فلسفه می گفتم.
5- مردم این مرز و بوم نبایستی دغدغه ی تامین آتیه ی زندگی خود و فرزندانشان را داشته و امروز خویش را جهت سرمایه گذاری فردای نامعلوم از دست بدهند.طوریکه به آفت مال اندوزی دچار گردند.
6- در شان ملت ایران نیست که صف های پمپ های گازش کیلومترها درازا داشته و مردمان دیار عبودیت از طبقه های مختلف گرانبها ترین زمان خویش را در این صف ها سپری کنند.
7- همه ی مردم ایران می بایست از حقوق مساوی بهره مند گردند اگر فردی بجهاتی از رانت قرار گرفتن در شغلی بهره مند میگردد دیگران نیز می بایست در صورت بیکاری از مبلغی بصورت ماهانه و برخورداری از مزایای ویژه بهره برند و هیچکس بدون درآمد حداقلی باقی نماند.
8- چرا وقتی می خواهی خرید و فروشی ملکی و غیره نمایی واسطه گران و بنگاه ها چنان عرصه را برایت تنگ می کنند که اغلب خریداران و فروشندگان قادر به رودررویی هم نمی شوند آیا وقت آن نرسیده که از این سوداگران خلع ید گردیده و سامانه هایی ایجاد شوند که دو طرف معامله براحتی با هم مذاکره کرده و به توافق برسند.
با ورود به اینستاگرام اینجانب حمید مظاهری راد و ثبت درخواست تان مقالات متعدد در زمینه های یاد شده را بصورت رایگان درخواست دارید.ضمنا آیدی تلگرام اینجانب نیز hmazahere@ برای همین منظور و خدمت رسانی در اختیارتان قرار می گیرد.معتقدم که زکات علم نشر آن می باشد.
در ضمن دهکده سلامتی خدمتی دیگر در جهت گام نهادن به دنیای متفاوت با مشخصات زیر در اختیارتان خواهد بود.
دهکده سلامتی مظاهری راد:
دهکده سلامتی را به دوستان خود با آدرس زیر معرفی کنید چرا که این گروه تلخیصی از مطالب ضروری برای سلامتی تان میباشد. در این گروه تحت هیچ شرایطی تبلیغ انجام نگرفته و فقط مسائل مهم و کاربردی منتشر میشود.دوستان عزیز می توانند در صورتیکه مشکلی درمانی داشته و یا خواهان پیشگیری و درمان هستند با شماره ی تلفن اینجانب 09144075611 از طریق تلگرام مشکل خویش را مطرح سازند تا از طریق کارشناسان و متخصصان پاسخ مناسب دریافت دارند. این گروه نیازهای مهم سلامتی شما را تا حد زیادی برطرف کرده و زندگی بهتری را با این گروه تجربه نموده و گره های روانی و امراض جسمانی تان تا اندازه ی زیادی برطرف میشود.
https://telegram.me/salamat14
و آیدی salamat14@
لازمه برد ـ برد» بودن این است که انسان خود را حق مطلق و طرف مقابل را شر یا شیطان مطلق نپندارد، یعنی درصدی از خطا را برای خود متصور شود
اولین نکته مهمی که من در سوره یوسف دیدم، بردـ برد»بودن داستان یوسف است. این مسئلهای است که هم در سوره یوسف و هم در زندگی و رفتار امام علی(ع) کاملاً دیده میشود. حضرت علی هم مثل یوسف، نمیخواست ذلت کسی را ببیند و دنبال این بود که طرف مقابل را ارتقا دهد، هرکس روشی را انتخاب میکند. لازمه برد ـ برد» بودن این است که انسان خود را حق مطلق و طرف مقابل را شر یا شیطان مطلق نپندارد، یعنی درصدی از خطا را برای خود متصور شود. حضرت یوسف در آیه ۵۳ سوره یوسف میگوید: من نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که نفس قطعا به بدی امر میکند.»(۱) او با اینکه مطمئن است خیانت نکرده، ولی آنقدر منصف است که میگوید من نفسم را تبرئه نمیکنم، چرا که نفس به سمت بدی میبرد. اگر انسان این نفس را همیشه در خود و در هر انسان دیگری در نظر بگیرد، همیشه درصدی از احتمال خطا را برای خود و دیگری متصور است و کسی را بهعنوان خیر یا شر مطلق تصور نمیکند و احتمال وجود راهی برای اصلاح آن دیگری را منتفی نمیداند.
وقتی خدا میگوید مَاتُواْ وَ هُمْ کُفَّار»(۲)، یعنی تا لحظه مرگ، امید بازگشت برای همه هست و یوسف خود را موظف میداند به هر شیوهای که میتواند، تلاش کند آن دیگری» (برادران، زلیخا و…) را تا لحظهای که زندهاند، بهسوی خدا بازگرداند. یوسف، شیطان» و انسان»، انسان» و نفس انسان» را از هم مجزا میداند و برای بیرونراندن شیطان از وجود برادران و همسر عزیز مصر تلاش میکند. این تلاش منجر به برد ـ برد» بودن این داستان میشود. در این داستان هم یوسف، هم برادران و هم همسر عزیز مصر به آرامش و رضایت میرسند. تلاش یوسف، به رضایت» رسیدن برادران بود، نهتنها کمکردن روی آنها. اگر هدف یوسف دومی بود، نیازی به گروکشی بنیامین و باقی ماجراها نبود، میتوانست به قدرت رسیدن و تاج و تختش را به رخ بکشد و برخورد بدی بکند. آنها هم چون موضع ضعف داشتند، ممکن بود ظاهراً بپذیرند، اما یوسف این را نمیخواست، او میخواست آنها را ارتقا دهد و به رضایت برساند. همسر عزیز مصر هم درنهایت به راستگویی یوسف اعتراف میکند: الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»(۳) و این نشان از به آرامش رسیدن زلیخا دارد.
صبر جمیل
نکته مهم دیگر در داستان یوسف، صبر جمیل است. در این داستان یعقوب دو بار میگوید: فَصَبرٌْ جَمِیلٌ»، (اینک صبری نیکو [برای مرد بهتر است]) (یوسف: ۱۸ و ۸۳)؛ این جمله عیناً دوبار در این سوره تکرار شده است؛ اول زمانیکه یوسف برنمیگردد و بار دوم زمانیکه بنیامین همراه برادران برنمیگردد. این صبر جمیل دارای ویژگیهای زیر است:
۱ـ صبری است که بریدن در آن نیست. ۲ـ برخاسته از ایمان به خدای واحد است. خداوند واحد است، پس فرد و افکارش هم باید دارای انسجام باشد. این انسجام، صبر جمیل میآورد. وجودی که پر از تناقض است یا گرفتار چنددستگی است، چون انسجام ندارد، نمیتواند صبر جمیل داشته باشد. یعقوب به خدا ایمان دارد و میگوید: وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (و از [عنایت] خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید) (یوسف: ۸۶ و ۹۶). صبر جمیل، پناه بردن به خداوند است که با جاودانگی همراه است.
توکل بر خداوند
به نظر میرسد مسئله صبر و توکل خیلی درهم تنیده است، آنقدر که هیچیک بدون دیگری متصور نیست. وقتی برادران، بنیامین را از پدر میخواهند، یعقوب ابتدا از برادران میخواهد با نام خداوند پیمان استواری ببندند تا بنیامین را به او بازگردانند و قصه یوسف تکرار نشود. او سپس به پسرانش میگوید: ای پسران من! همه از یک دروازه به شهر درنیایید، بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید. من با این سفارش، چیزی از قضای خدا را نمیتوانم از شما دور کنم، فرمان جز برای خدا نیست، بر او توکل کردم و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند.(۴)
اینجا معنای توکل را بهتر میتوان فهمید. به نظر میرسد یعقوب هر آنچه میتوانست بکند ـ از پیمان بستن با نام خداوند تا توصیههاییکه میتوانست برای رفع گرفتاری به فرزندانش ارائه دهد ـ انجام داد، یعنی براساس عقل بشر و احتیاطهای لازم، هر آنچه در توانش بود را کرد و پس از آن را به خدا سپرد. امام علی هم درباره توکل میگوید: هر آنچه در توان دارید انجام دهید و باقی امور را به خدا واگذار کنید. دلیل این امر در آیه بعدی معلوم میشود که در نکته بعدی توضیح خواهم داد.
برتری علم خدا بر علم انسان
یعقوب علمآموخته ازسوی خداوند بود؛ خدا میگوید من به او دانشش را عطا کردم، اما همان انسانی که دانشش را از خدا گرفته و براساس آن تدبیر میکند، ایمان دارد که توان و دانشش در حد خدا نیست: و چون همانگونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند، [این کار] چیزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىکرد جز اینکه یعقوب نیازى را که در دلش بود، برآورد و بىگمان، او از [برکت] آنچه به او آموخته بودیم داراى دانشى [فراوان] بود، ولى بیشتر مردم نمىدانند.(۵) این آیه نشان میدهد، هرچند یعقوب از جانب پروردگار علم آموخته و دارای دانش فراوان بود، اما تمام وسع دانشش (توصیههایش به فرزندان و بستن پیمان الهی با آنها) چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نکرد. این همان قسمتی از ماجرا و زندگی و پروژه و پروسه برای هر انسان است که علیرغم تمام تلاش انسان با هر نوع علمی ـ حتی علمی اکتسابی ازسوی خدا ـ از قدرت انسان خارج میشود. تمام پیشبینیها و احتیاطها و تاکتیک بهکارگرفتنها بهکار نمیآید، بلکه آنگونهکه خدا رقم خواهد زد، پیش میرود. به نظر من این معنای توکل است. در جنگ صفین، امام علی چند بار به امام حسن و اطرافیان میگوید که هر تدبیری بهکار بگیرم، اگر خدا نخواهد آسیبی به من برسد، نخواهد رسید. چنین بیانی را چند بار میگوید و واقعاً هم به آن باور دارد. صبر و توکل دو مفهوم درهمتنیده در این سوره است. یعقوب، صبر جمیل پیشه میکند و سخت به پروردگارش مطمئن است و به او توکل میکند. توصیه هم میشود که توکلکنندگان (کسانی به غیر از خود اطمینان میکنند و کار را به او میسپارند) باید بر او توکل کنند، یعنی کسانی که امر را به دیگری (غیر خود) واگذار میکنند، باید این واگذاری به خدا باشد، زیرا او منبع علمی است که ما بخشی از آن را کسب میکنیم. صبر و توکل، لازم و موم یکدیگرند. بدون صبر، توکلکردن به خدا بیمعناست و بدون توکل به خدا، صبر جمیل غیرممکن است.
گردهم بودن یوسف و خانوادهاش در دو مقطع
خانواده یوسف در این داستان در دو مقطع در کنار یکدیگرند:
الف ـ زمانیکه برادران به یوسف حسادت میکنند. آنها با هم زندگی میکنند، اما جمعشان براساس حسادت و بدبینی است. آنچه بر جمعشان حاکم است، نفرت و حسادت و نامهربانی است. در چنین شرایطی، شیطان حاکم است و بر دلهای برادران حکومت میکند. برادران، پدر را در ضلال مبین» میبینند و عصبیت بر آنها حکمفرماست. خود را برتر میدانند و نیتی وجود دارد. با اینکه یوسف نوجوانی بیش نیست، اما موقعیت او برایشان غیرقابل تحمل است.
ب ـ مقطع دوم، پس از پیبردن به موقعیت یوسف در مصر و آمدن یعقوب و اهل خانواده از کنعان به مصر است. تفاوتیکه این شورا با شورای قبلی دارد، این است که این بار آرامشی در میانشان حاکم است. با این که یوسف حاکمی در مصر است و در حکومت مسئولیتی برعهده دارد و آنها جیرهخوارانی بیش نیستند، ولی گویی حسدی در بین نیست، درحالی که اگر قرار به حسادت باشد، جای حسدورزی اینجاست نه آن زمان که یوسف نوجوانی بیش نبود. علت اینکه در این مقطع حسادت اتفاق نمیافتد، در آیه ۹۱ سوره یوسف آمده است: گفتند: به خدا سوگند، که واقعاً خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاکار بودیم.»(۶) اینجا برادران خدا» را وارد میکنند و به آرامش میرسند و حسادت از بین میرود. به نظر میرسد اگر آنها میگفتند به خدا سوگند تو بر ما برتری» و خدا را در این برتری در نظر نمیگرفتند، این باز میتوانست باعث خشم و نیتی آنها شود و حتی حسادتشان بیشتر شود، چون وقتی یوسف نوجوانی بیش نبود و فقط از مهر پدر بهرهمند بود، آنچنان موجب حسادتشان شده بود؛ حال که فرمانروا شده بود، چطور امکان داشت حسادتی در میان نباشد. به نظر میرسد دلیل اصلی این تحول، تحول درونی برادران و ایمان توحیدی آنها بوده است.
نگاه توحیدی
همهچیز از آنِ خداوند است. هر مزیتی در انسان از جانب خداست، فضل نیز از جانب خداست. آیات زیر در این سوره این نگاه را یادآوری میکنند:
و اینچنین، پروردگارت تو را برمىگزیند، و از تعبیر خوابها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام مىکند.(۷)
و بدینگونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است، ولى بیشتر مردم نمىدانند.(۸)
و به او وحى کردیم که قطعاً آنان را از این کارشان ـ درحالىکه نمىدانند ـ باخبر خواهى کرد.(۹)
او را حکمت و دانش عطا کردیم.(۱۰)
و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او مىکرد. چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم.(۱۱)
پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانى، بهسوى آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد/ پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت کرد و نیرنگ ن را از او بگردانید. آرى، او شنواى داناست.(۱۲)
(در پاسخ به دو زندانی که تأویل خوابشان را پرسیدند گفت:) غذایى را که روزى شماست براى شما نمىآورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر مىدهم پیش از آنکه [تعبیر آن] به شما برسد. این از چیزهایى است که پروردگارم به من آموخته است.(۱۳)
نفس قطعاً به بدى امر مىکند، مگر کسى را که خدا رحم کند.(۱۴)
(یعقوب میگوید:) خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.(۱۵)
و من [با این سفارش،] چیزى از [قضاى] خدا را از شما دور نمىتوانم داشت. فرمان جز براى خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند.(۱۶)
[سفارش یعقوب] چیزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىکرد.(۱۷)
بیگمان او (یعقوب) از آنچه به او آموخته بودیم دارای دانش فراوان بود.(۱۸)
(در قضیه بنیامین که یوسف متاعی را در بار بنیامین گذاشت:) اینگونه به یوسف شیوه آموختیم.(۱۹)
درجات کسانى را که بخواهیم بالا مىبریم.(۲۰)
(وقتیکه یوسف، بنیامین را نزد خود نگهمیدارد و برادر بزرگ هم از شرم پدر همانجا میماند، یعقوب چنین میگوید:) امید که خدا همه آنها را بهسوی من باز آورد.(۲۱)
(یوسف:) خدا بر ما منت نهاده است.(۲۲)
(برادران بعد از شناختن یوسف میگویند:) واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است.(۲۳)
(یوسف:) خداى من آن خواب را واقع و محقق گردانید و درباره من احسان فراوان فرمود که مرا از تاریکى زندان نجات داد و شما را از بیابان دور به اینجا آورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فساد کرد.(۲۴)
بار الها، تو مرا از سلطنت (و عزت) بهره دادى و از علم رؤیا و تعبیر خوابها آموختی.(۲۵)
(این را درمورد فرستادهشدگان ازسوی پروردگار میگوید:) یاری ما به آنها رسید پس کسانی را که میخواستیم نجات یافتند.(۲۶)
برادران دو بار با هم شورا میکنند
برادران یوسف در دو مقطع با هم شورا میکنند: الف ـ زمانیکه عصبیت و خودبرتربینی بر آنها حاکم بود و نیتشان خالص و برای خدا نبود. شیطان به آنها دستور میداد. این شیطان بود که میگفت: یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان به شما معطوف شود و پس از او مردمی شایسته باشید.
ب ـ شورای دوم گویا نقطهعطف و نشاندهنده یک تغییر کیفی در بین برادران است. گویی بهسوی مراحل صعود میل کردهاند و با پدر، عهدی الهی بستهاند. آنها نیت خیر داشتند و میخواستند بنیامین را پیش فرمانروا ببرند تا آذوقه بیشتری بگیرند و نیت پلیدی در کار نبود؛ هرچند به خزانهدار گفتند که اگر او ی کرده، پیش از او برادرش هم ی کرده بود ـ یعنی هنوز نسبت به یوسف بددل هستند ـ اما در خلوت ناامیدانهشان، برادر بزرگتر انذار میدهد که قبلاً در مورد یوسف هم تقصیر کردید و این اولین ریشهیابی و اعتراف به گناه و پذیرش تقصیر است. درنهایت برادر بزرگتر میگوید که همانجا خواهد ماند تا پدر او را ببخشد یا خدا داوری کند.
این شورا، شورایی است که دیگر شیطان فرماندهی نمیکند و نفس، دستور نمیدهد، درنتیجه جایی برای حضور خدا و رسول ـ که یعقوب است ـ باز میشود.
پروسهایبودن گزینش الهی
گزینش الهی، یک سیر است که تدریج و زمانمندی در آن نهفته است. یجتبیک» و یعلمک» هر دو فعل مضارعاند و پروسه تدریجی در آنها وجود دارد. یعلمک»، یعنی بهتدریج به تو میآموزد. این آموزش، دفعتی نیست، بلکه طی فرازونشیب یک عمر طولانی اتفاق میافتد. اجتباء» طی کوران تزکیه» اتفاق میافتد. لحظههایی در زندگی هست که این کوران تزکیه» به وضوح مشاهده میشود؛ کورانی که فرد را زیر و رو میکند و برای برخی منجر به جداشدن ناخالصیها میشود و البته برای برخی متأسفانه نمیشود. اجتباء» به معنی جداشدن همین ناخالصیهاست. برای درک بهتر مفهوم اجتباء» میتوان گفت ۵۰ خروار خاک معدن طلا، وقتی در کوره ذوب میشود، ۱۰۰ گرم طلای خالص از آن بهدست میآید و این همان تصفیهای است که درمورد یوسف اتفاق افتاد، بنابراین به یکباره و ناگهانی نیست و تدریج و طی سیری در آن مطرح است.
انتقاد از خود در عین حقانیت و پذیرش خطای خود
یوسف اثبات کرد که به آقای خود خیانت نکرده، اما در عین حال اعتراف کرد که من نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که قطعاً نفس به بدی امر میکند مگر کسی را که خدا نجات دهد».(۲۷) یوسف نقش نفس خودش را ضرب در صفر نمیکند و آن را انکار نمیکند. او میداند که و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود (یعنی باور به بصیربودن خدا نداشت)، آهنگ او مىکرد. چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم».(۲۸) پذیرش نفس باعث می شود که فرد، خودش را مطلق نبیند و حتی اگر دست به گناهی هم نزده، انتقادپذیر باشد.
مفهوم تأویل
تأویل احادیث، ریشهیابی وقایع است همراه با: الف ـ از ظاهر به باطن رفتن، ب ـ از حال به آینده نگریستن و پیش رو را دیدن.
همهچیز باید به خدا ارجاع داده شود، حتی قرآن که کلام خداوند است. این خیلی مهم است که حتی لفظ قرآن هم نباید اصل شود، بلکه باید به صاحب کلام یعنی خداوند ارجاع داده شود. تمام فلاسفه یک مبنایی دارند و همهچیز را به آن برمیگردانند. در دین اسلام، اگر چیزی میخواهد اعتبار پیدا کند، باید به خدا بازگردد. هر علمی، مبنایی دارد. علم لدنی نیز اکتسابی است، اما مبنایش خداست.
اعطای آرامش و موقعیت پس از هر گرفتاری یوسف
در سوره یوسف پس از هر گرفتاری، از سوی خدا آرامش و موقعیتی به یوسف اعطا میشود:
الف ـ وقتی یوسف را از چاه درمیآورند و سرانجام زن و شوهر مصری او را میخرند، آن مصری در منزل به همسرش میگوید که او را نیک بدار؛ و به این ترتیب خداوند به او مکانت میبخشد تا تأویل خوابها را به او بیاموزد.(۲۹)
ب ـ وقتی از زندان بیرون میآید، توسط ملک منزلت مییابد؛ و عین جملهایکه در آیه ۲۱ آمده بود، دوباره تکرار میشود: وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِالْأَرْض» و بدینگونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم.(یوسف:۵۶)
قضاوتهای اشتباه افراد درمورد یکدیگر
جمله فی ضلال مبین» که نشاندهنده قضاوت برخی انسانها نسبت به یکدیگر است، در دو مقطع تکرار شده:
الف ـ وقتیکه برادران درمورد پدرشان میگویند: یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما ـ که جمعى نیرومند هستیم ـ دوست داشتنىترند. قطعاً پدر ما در گمراهى آشکارى (لَفِى ضَلَالٍ مُّبِین) است.(۳۰)
ب ـ دستهای از ن در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت شیفته اوست، به راستی ما او را در گمراهی آشکار (فىِ ضَلَالٍ مُّبِین) میبینیم.(۳۱)
هر دو گروه، درنهایت به اشتباهشان در قضاوت اعتراف کردند؛ برادران اعتراف کردند که به خدا سوگند، واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است(۳۲) و ن دستهای خود را بریدند و گفتند: منزّه است خدا، این بشر نیست، این جز فرشتهاى بزرگوار نیست(۳۳) و زلیخا هم پس از آزادی یوسف به گناه خود اعتراف کرد و یوسف را از راستگویان معرفی کرد.(۳۴)
حضور یوسف در فرمانروایی مصر و در دستگاه فرعون
آیتالله طالقانی میگوید که شکل حکومت در قرآن نیامده و تابعی است از درجه تکامل اجتماعی هر جامعه. یوسف هم ابایی از حضور در حکومت نداشت و خود پیشنهاد میدهد که رئیس خزانهداری باشد، یعنی صلاحیت خود را میفهمد و با اعتماد به نفس، کار را میخواهد. یوسف میگوید خداوندا تو به من دولت دادی، و قدرت را ازسوی خدا میداند. قدرت از نظر او یکسره منفی نیست، اگر کسی بتواند با استفاده از قدرت، بحرانی را از میان بردارد و پاسخگو باشد، خیر است. با استفاده از قدرت، میتوان موانع توسعه را از میان برداشت.
سجده و مفهوم توسعه
وقتی آدمی کسب صلاحیت کرد و بار مسئولیت را به دوش کشید، خداوند به ملائکه دستور سجده داد. سجده یعنی هماهنگی و در خدمت درآمدن. ملائکه به انسان سجده کردند به این معنا که شایستگی او را پذیرفتند و گردن نهادند. در روابط انسانی، شایستهسالاری موجب رشد است. گفته میشود پذیرش شایستهسالاری در ژاپنیها بسیار مشهود است و رمز کار جمعی و توسعه هم همین است.
تأکید بر شیطان و نفس
تفکیک انسان و شیطان و نیز انسان و نفس او، در سوره یوسف مشهود است. برای پایبندبودن به قاعده برد ـ برد»، این تفکیک ضروری است، چرا که اگر فطرت انسانی را مساوی با شیطان و شر تصور کنیم، به برد او نخواهیم اندیشید، اما اگر باور کنیم که شیطان او را گمراه میکند و تلاش کنیم تا شیطان را از او دور کنیم، به برد او نیز میاندیشیم.
این نگاه، یکی از حقوقبشریترین نگاههاست. او هم یک بشر است، اما موقعیت بدی دارد. یوسف به برادرانش که بنیامین و یوسف را خطاب کردند گفت موقعیت شما بدتر است. یوسف تلاش کرد تا آنها را نسبت به موقعیت بدشان (ظلم در حق یوسف و بنیامین) آگاه کند. برای یوسف سخت و یا غیرممکن نبود تا با دست یافتن به بنیامین و پدرش، آن برادران را به حال خود واگذارد، اما نگاه یوسف، نگاه حقوقبشری بود. یوسف بر این باور بود که آنها هم باید ارتقا یابند و سیر صعودی زندگی خود را شروع کنند و برای شروع باید دچار تحول ـ یعنی آگاهی نسبت به خطا و ظلم ـ شوند.
آیات زیر در این سوره نشان میدهند که انسان از شیطان مجزاست و نفس انسان هم همینطور:
[یعقوب] گفت: اى پسرک من، خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى مىاندیشند، زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است.(۳۵)
[یکى گفت:] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید، تا توجه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمى شایسته باشید.(۳۶)
[یعقوب] گفت: بلکه نَفْس شما کارى [بد] را براى شما آراسته است.(۳۷)
(فردیکه یوسف تعبیر خوابش را گفت و از زندان آزاد شد:) شیطان، یادآورى به آقایش را از یاد او برد.(۳۸)
من نفس خود را تبرئه نمىکنم، چرا که نفس قطعاً به بدى امر مىکند، مگر آنچه را که خدا رحم کند.(۳۹)
شیطان میان من و برادرانم را برهم زد.(۴۰)
برخورد باگذشت یوسف با برادران
الف ـ یوسف بدون درخواست آمرزش و عذرخواهی برادران از او، از خداوند برای برادرانش طلب آمرزش میکند: امروز بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.(۴۱)
ب ـ یوسف در بازگویی سرنوشت خود پیش خانوادهاش از انداختن او در چاه سخن نمیگوید و فقط از رهاییاش از زندان آن هم توسط خداوند صحبت میکند.(۴۲)
تاریخ، کشاکشی میان اسوه و عصبه است
به نظر میرسد تاریخ، داستان چالش و کشاکشی میان اسوه»ها و عصبه»ها باشد. انبیا همه اسوه(۴۳) بودند و نیرویی که در برابر آنها بود، از عصبیت نشأت میگرفت. در این داستان، برادران یوسف که صاحب امکانات بودند و به آن امکانات مادی خود اصالت میدادند، خود را عصبه»(۴۴) (که در لغت به معنی گروه متشکلی است بین ۵ تا ۱۹ نفر) میدانستند، درحالیکه یوسف، اسوه (سرمشق نیکو) بود.
آغاز تحول کیفی برادران یوسف
پس از ماندن بنیامین نزد یوسف و در شورای دوم است که برادران برای اولینبار به تقصیر خود در مورد یوسف اعتراف میکنند. اوج این تحول و رهایی برادران از عصبیت و حسادت، زمانی است که ایمان برادران ارتقا مییابد و به یوسف میگویند که واقعاً خدا تو را بر ما برتری داد. پذیرش فضل از جانب خداوند واینکه هرچه هست، در ید قدرت او و از آن اوست، همان نگاه توحیدی و رهاییبخشی است که انسان را از چنگ نفس و شیطان رها میکند.
سجده به مفهوم پذیرش صلاحیت دیگری
یازده برادر و پدر و مادر در پایان داستان بر یوسف سجده میکنند و این تحول برادران، تحقق همان رؤیای یوسف است که یازده ستاره و ماه و خورشید بر او سجده میکنند. نه اینکه برادران از سرناچاری سرفرود آرند ـ چرا که یوسف به فرمانروایی دست یافته است ـ بلکه بهدلیل تحول درونی و سیر صعودیای که برایشان رخ داده، چنین میکنند. در چنین موقعیتی است که صلاحیت یوسف را پذیرفتهاند و باور کردهاند که خداوند او را بر آنها برتری داده است. پس با نگاه توحیدی ـ چون این امر را ازجانب پروردگار میدانند ـ نهتنها برتری یوسف باعث حسادت و سجده مکانیکی و شکلی نمیشود، بلکه موجب پذیرش مزیت و صلاحیت یوسف و رضایت از آن میگردد.
اگر داستان بهگونه دیگری پیش میرفت و برادران از سر ناچاری و از سر تسلیم در برابر قدرت برتر یوسف سر فرود آورده و سر بر خاک مینهادند، مفهوم سجده همان مفهوم شکلی از آن بود، اما سیر تحول درونی یوسف، برادران، همسر عزیز مصر، بقیه ن و… و اذعان به راستگویی یوسف توسط همسر عزیز و نیز اذعان به برتری یوسف توسط برادران و پذیرش صلاحیت یوسف، همان معنای واقعی سجده است.
پینوشت:
۱ـ وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ إِنَّ رَبىِّ غَفُورٌ رَّحِیم (یوسف:۵۳).
۲ـ َّ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ مَاتُواْ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئکَ عَلَیهِْمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَئکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِین (بقره:۱۶۱)،آنان که کافر شده و به عقیده کفر مردند البته بر آن گروه، خدا و فرشتگان و مردمان همه لعن مىفرستند.
۳ـ قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِین، [پادشاه] گفت: وقتى از یوسف کام [مى] خواستید چه منظور داشتید؟» ن گفتند: منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانیم،» همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بىشک او از راستگویان است.» (یوسف:۵۱)
۴ـ وَ قَالَ یَابَنىَِّ لَا تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنىِ عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىَْءٍ إِنِ الحُْکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکلَّْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکلَِ الْمُتَوَکِّلُونَ (یوسف:۶۷).
۵ـ وَ لَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنىِ عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىَْءٍ إِلَّا حَاجَةً فىِ نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَئهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَ لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون (یوسف:۶۸).
۶ـ قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ إِن کُنَّا لَخَطِِین.
۷ـ وَ کَذَالِکَ یجَْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْک (یوسف:۶).
۸ـ وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِ الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلىَ أَمْرِهِ وَ لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ(یوسف:۲۱).
۹ـ وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَاذَا وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ(یوسف:۱۵).
۱۰ـ ءَاتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا (یوسف:۲۲).
۱۱ـ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهَِا لَوْ لَا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ کَذَالِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ (یوسف:۲۴).
۱۲ـ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلىََّ مِمَّا یَدْعُونَنىِ إِلَیْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنىِّ کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِْنَّ وَ أَکُن مِّنَ الجَْاهِلِینَ(یوسف:۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(یوسف:۳۴).
۱۳ـ قَالَ لَا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیَکُمَا ذَالِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنىِ رَبىِّ …(یوسف:۳۷).
۱۴ـ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ (یوسف:۵۳).
۱۵ـ فَاللَّهُ خَیرٌْ حَافِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ(یوسف:۶۴).
۱۶ـ وَ مَا أُغْنىِ عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىَْءٍ إِنِ الحُْکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکلَّْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکلَِ الْمُتَوَکِّلُونَ(یوسف:۶۷).
۱۷ـ مَّا کَانَ یُغْنىِ عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ (یوسف:۶۸).
۱۸ـ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ (یوسف:۶۸).
۱۹ـ کَذَالِکَ کِدْنَا لِیُوسُف (یوسف:۷۶).
۲۰ـ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ (یوسف:۷۶).
۲۱ـ عَسىَ اللَّهُ أَن یَأْتِیَنىِ بِهِمْ جَمِیعًا (یوسف:۸۳).
۲۲ـ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا (یوسف:۹۰).
۲۳ـ قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ إِن کُنَّا لَخَطِِین (یوسف:۹۱).
۲۴ـ قَدْ أَحْسَنَ بىِ إِذْ أَخْرَجَنىِ مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینَْ إِخْوَتى (یوسف:۱۰۰).
۲۵ـ رَبِّ قَدْ ءَاتَیْتَنىِ مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنىِ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیث (یوسف:۱۰۱).
۲۶ـ جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَاءُ (یوسف:۱۱۰).
۲۷ـ وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ (یوسف:۵۳).
۲۸ـ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهَِا لَوْ لَا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ کَذَالِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاء (یوسف:۲۴).
۲۹ـ وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِ الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیث (یوسف:۲۱).
۳۰ـ إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىَ أَبِینَا مِنَّا وَ نحَْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِین (یوسف:۸).
۳۱ـ وَ قَالَ نِسْوَةٌ فىِ الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَئهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنرََئهَا فىِ ضَلَالٍ مُّبِین (یوسف:۳۰).
۳۲ـ قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ إِن کُنَّا لَخَطِِین (یوسف:۹۱).
۳۳ـ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبرَْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیهَُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَاذَا بَشَرًا إِنْ هَاذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیم (یوسف:۳۱).
۳۴ـ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِین (یوسف:۵۱).
۳۵ـ قَالَ یَابُنىََّ لَا تَقْصُصْ رُءْیَاکَ عَلىَ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَنَ لِلْانسَانِ عَدُوٌّ مُّبِین (یوسف:۵).
۳۶ـ اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یخَْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (یوسف:۹).
۳۷ـ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا (یوسف:۱۸ و ۸۳).
۳۸ـ َ فَأَنسَئهُ الشَّیْطَنُ ذِکْرَ رَبِّهِ (یوسف:۴۲).
۳۹ـ وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ (یوسف:۵۳).
۴۰ـ نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینَْ إِخْوَتىِ (یوسف:۱۰۰).
۴۱ـ قَالَ لَا تَثرِْیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ(یوسف:۹۲).
۴۲ـ َ قَالَ یَأَبَتِ هَاذَا تَأْوِیلُ رُءْیَاىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبىِّ حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بىِ إِذْ أَخْرَجَنىِ مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینَْ إِخْوَتى (یوسف:۱۰۰).
۴۳ـ لَّقَدْ کاَنَ لَکُمْ فىِ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کاَنَ یَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الاَْخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا (احزاب:۲۱).
۴۴ـ إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىَ أَبِینَا مِنَّا وَ نحَْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِینٍ(یوسف:۸) و قَالُواْ لَئنِْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ(یوسف:۱۴).
نرگس محمدیراه سومی نیز برای اصلاح اخلاق در قرآن مجید دیده می شود که در هیچ یک از کتابهای آسمانی و تعلیمات انبیا که به دست ما رسیده وجود ندارد، و نیز در هیچ یک از آثار فکری حکمای الهی دیده نمی شود، و آن چنین است که انسان را از نظر روحی و علمی طوری تربیت کنند و چنان علوم و معارفی در وجود او بپرورانند که با وجود آن جایی برای رذایل اخلاقی باقی نماند، و به عبارت دیگر ریشه رذایل اخلاقی سوزانده شود، نه این که درصدد معالجه و مبارزه با آن برآیند;
مثلا انسانی که ریا می کند و کاری برای غیر خدا انجام می دهد یکی از دو علت بیشتر ندارد: یا می خواهد از این راه کسب وجهه و عزتی در نظر طرف بکند و یا از قدرت او می هراسد، چنین کسی وقتی متوجه شود که قرآن کریم می گوید:
ان العزة لله جمیعا» (14)
و نیز می گوید:
ان القوة لله جمیعا» (15)
و راستی به این دو حقیقت ایمان راسخ داشته باشد، بداند عزت و قدرت فقط مال خداست، چنین کسی جایی برای ریا و ظاهرسازی برایش باقی نمی ماند، نه به کسی امید دارد و نه از کسی می ترسد. خلاصه این که این دو حقیقت وقتی به طور یقین در دل انسان جای بگیرد تمام این گونه رذایل اخلاقی را از دل می شوید و به جای آن، صفات کریمه را مانند ترس از خدا، عزت نفس، مناعت طبع، استغنا و کبریا و هیبت الهی، قرار می دهد.
باز ملاحظه می کنیم که خداوند کرارا در آیات قرآن مجید فرموده: مالکیت مال خداست » و مالکیت هر چه در آسمانها و زمین است از آن خداست » و آنچه در آسمانها و زمین است مال اوست » شرح مفاد این گونه آیات را مکرر بیان نمودیم، البته کسی که به حقیقت این مالکیت واقف باشد و بداند هیچ یک از موجودات استقلالی از خود ندارند و در هیچ قسمت، از ذات مقدس او مستغنی نیستند، و خداوند مالک حقیقی ذات هر چیز و آنچه مربوط به ذات اوست می باشد.
به این حقیقت، ایمان قطعی داشته باشد در نظر چنین کسی تمام موجودات، هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال، از درجه استقلال می افتند، واضح است چنین کسی ممکن نیست غیر خدا را طالب باشد و خضوع یا خوف و رجایی نسبت به دیگری پیدا کند، یا از غیر خدا لذت ببرد یا بر غیر او تکیه کند یا کار خود را به دیگری واگذارد، او جز حق نمی خواهد و جز خدا نمی جوید، خدایی که ذات مقدسش باقی و همه چیز فانی می شوند او از باطل » یعنی آنچه غیر خداست و در مقابل ذات حق ارزشی ندارد، گریزان است.
خلاصه، آیاتی که این روش تربیت اخلاقی را تعقیب می کنند در قرآن کریم فراوان است و از جمله آنها آیات زیر است:
الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی; (16) هیچ معبودی جز خدا نیست، او راست هر نامی که نیکوتر است »
و
ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شی ء; (17) این است خداوند، پروردگار شما; هیچ معبودی جز او نیست، آفریدگار هر چیزی است »
و
الذی احسن کل شی ء خلقه; () خدایی که هر موجودی را که آفرید نیکو گردانید»
و عنت الوجوه للحی القیوم; (19) تمام صورتها در برابر خداوند حی قیوم خاضع می شوند»
و
کل له قانتون; (20) همگی در برابر او خاضعند»
و
قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه; (21) پروردگار تو فرمان داده که جز او را نپرستید»
و
اولم یکف بربک انه علی کل شی ء شهید; (22) آیا همین قدر کافی نیست که پروردگار تو بر همه چیز گواه (و از همه چیز باخبر) است؟»
و
الا انه بکل شی ء محیط; (23) بدانید او به هر چیزی احاطه دارد»
و
و ان الی ربک المنتهی; (24) انتها و (بازگشت) همه به سوی پروردگار توست »،
و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون. .»
این آیات و مانند آنها مشتمل بر یک سلسله معارف و تعلیمات مخصوص الهی است که دارای نتایج اخلاقی خاصی است که باهت به هیچ یک از تعلیمات انبیا و حکمای اخلاقی ندارد، زیرا همان طور که دانستیم روش انبیا مبتنی بر عقاید معمولی دینی و ایمان به ثواب و جزا در مقابل تکالیف است، و روش حکمای اخلاقی متکی به آثار اجتماعی صفات و خوب و بد آنها از نظر نوع مردم است، ولی این روش سوم براساس توحید خالص و کاملی که از مختصات اسلام است قرار دارد!
با این حال چقدر جای تعجب است که بشنویم یکی از مستشرقین غرب در تاریخ تمدن خود می نویسد: آنچه قابل بحث است این است که ما درباره شؤون تمدنی که اسلام در میان پیروان خود گسترده و مزایا و خصایصی که در میان آنها به جا گذارده و آن تمدن مترقی که به وجود آورده است به بحث پردازیم، ولی از نظر معارف دینی، اسلام چیزی بر مواد اخلاقی سایر ادیان الهی نیفزوده است.»!
از بیانات گذشته سستی و اشتباه و بطلان این نظریه به خوبی روشن شد، زیرا نتیجه همواره تابع مقدمات است و آثار خارجیی که از طرز تربیت خاصی گرفته می شود مولود و معرف علوم و معارفی است که شاگردان آن مکتب تربیتی از استاد خود آموخته اند،
تفاوت این سه مکتب تربیتی; یعنی حکما، شرایع گذشته و اسلام تفاوت مرحله پایین، متوسط و عالی است و فاصله زیادی میان آنها وجود دارد: مکتب اول دعوت به حق اجتماعی می کند، در حالی که مکتب دوم به حق واقعی و کمال حقیقی که موجب سعادت اخروی است، دعوت می نماید، ولی مکتب سوم دعوتش به حق مطلق یعنی خداست و اساس تربیت خود را بر پایه توحید خالص قرار می دهد، نتیجه آن هم عبودیت و بندگی خالص است. ببین تفاوت ره ز کجا تا به کجاست »؟!
از این مکتب شاگردان فراوانی به اجتماع انسانیت تحویل داده شده و علمای ربانی و صلحا و اولیای خدا، از مرد و زن، در آن ربیت یافته اند و برای معرفی و شرافت آیین مقدس اسلام همین مطلب کافی است.
علاوه بر همه اینها اساس این مکتب بر پایه محبت و عشق به خدا و مقدم داشتن خواست و اراده او بر خواست بنده است، و همین موجب می شود که از نظر نتیجه، تفاوت زیادی با دو مکتب دیگر داشته باشد، زیرا محبت و عشق، انسان را به اموری وا می دارد که عقل اجتماعی - که پایه اخلاق اجتماعی است - آن را تصویب نمی کند و فهم معمولی - که اساس تکالیف عمومی دینی است - آن را نمی پسندد. خلاصه این که محبت و عشق احکام مخصوصی دارد و عقل احکام دیگری. (25)
14) یونس(10) 65.
15) بقره(2) 165.
16) طه (20) آیه 8.
17) انعام(6) آیه 102.
) سجده (32) آیه 7.
19) طه(20) آیه 111.
20) بقره(2) آیه 116.
21) اسراء(17) آیه 23.
22) فصلت (41) آیه 53.
23) همان، آیه 54.
24) نجم (53) آیه 42.
25) اقتباس از تفسیر المیزان (جزو دوم، ذیل آیه های 153 - 157 سوره بقره).
کسی که در دامانش پرورش یافته بودم براحتی هر چه تمام پرکشید و بسوی آسمانها پرواز نمود.مادر سردار خوبی ها سیدرضا مظاهری همو که سالها انتظار دیدار والده ی مکرمه اش را کشید و چشم انتظارش ماند.ما که قدرش را ندانستیم ولی سیدرضا گوهر وجودی مادر خوب می شناسد.سیدرضا بهتر می دانست که ما از عهده ی سپاس زحمات فراوان بانوی فرزانه ای چون صفیه بادی حق بر نمی آییم.هر دفعه با آدم مواجه می شد بلافاصله روبوسی می کرد پیشانی مبارکش را برای آخرین بار بوسیدم تا حلاوت و شیرینی خاص دورانی را که قدرش را ندانستیم بر دلم نماند.بانوی نجیب و بزرگی را خاک در آغوش کشید که نجابتش در کمتر شخصی دیده می شود.ایوای بر ما فرزندان کج فهم که برای همیشه ی روزگار قدر بزرگان خویش را بعد از وفات و هجرتشان می دانیم و این در وقتی است که افسوس و آه دیگر کارساز نیست.یادم نمی رود روزی را که خبر آوردند ساواک سید رضا را دستگیر کرده چه ناله هایی که این مادر قهرمان در فراق فرزند نکرد.گفته بودند سید را شکنجه خواهند کرد و تا مرحله ی کشیدن ناخن آزارش می دهند.دل نگران سید رضا بود و . انقلاب که پیروز شد سید بیست و چهار ساعته خویشتن خویش را در راه آرمانی که سیدالشهدا ترسیم نموده بود تلاش میکرد.و در آن وقتی که ریزه خواران و جیره خوران در اندیشه ی رشد در عرصه های مال اندوزی بودند در راه معبود سر از پا نشناخت و همراه پدر در جبهه ها حضور یافت یک ماه مانده به شهادتش از نامه نگاری به مادر دست شست و در آخرین نامه ای لحظاتی قبل از شهادتش نگاشت عرضه داشته بود می دانستم که راهی که انتخاب نموده بودم بی بازگشت و بهمین سبب نامه ننوشتم تا مقداری مهرم از دل مادر بزرگوارم برداشته گردد.پدر که خود راآماده ی میکرد تا بهمراه فرزند برای مرخصی عازم تبریز گردد با خواسته ای از ناحیه ی سید رضا مواجه می شود سید از او می خواهد که در آستانه عید قربان او را همچون اسماعیل قربانی مقصود نماید.فردای آن روز به ناگاه پدرجنازه ای بر دوش می کشید و نمی دانست که پیکر فرزند است چرا که پدر و پسر در راه مبارزه قوم و خویش نمی شناختند.جنازه ها را که از خاک دشمن بر آمبولانس می گذارد با حاج اکبر آسایش تماس گرفته و جویای حال سید رضا می شود و وی عارض می گردد که پشت آمبولانس را دیگر باره بنگرد پیاده می شود و نگاه می کند و با پیکر بی جان فرزند مواجه می شود همو که بر دوشش گذاشته و لحظاتی قبل آورده بود.حاج میر اکبر که دو روز قبل در تلفن به من گفته بود با سید رضا خواهد آمد تنها آمد و وقتی از سید رضا پرسیدیم گفت چند روز دیگر او نیز خواهد آمد.بغض غریبی گلویم را می فشرد حاج مظاهری نمی دانست چگونه شهادت سید رضا را خبر دهد چرا که صمیمت عجیبی ما بین مادر و فرزند بود و شاید خواست خدا بود که مادر سی سال بعد از سیدرضا ماند. روح بلند مادر شهید مظاهری فرزانه بانوی بزرگوار صفیه بادی حق »به رحمت خدا پیوست و در جوارش آرامش یافت.همو که شهید بزرگوار سردار لشگر توحید وصیت نموده بود در بهشت منتظرش خواهد ماند تا با هم به بهشت وارد گردند.
مادربزرگ
گم كرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند ِ سبز را
كه در كودكی بسته بودی به بازوی ِ من
در اولین حمله ناگهانی ِ تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای ِ راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم
حسین پناهی
بسمه تعالی
بیانیه شماره ی 2 انتخاباتی حمیدمظاهری راد(از حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
آخرین کلامی که از لبان مبارک امام راحل در آخرین لحظات عمر مبارکشان درآمد این جمله بود:"راه سختی است استقامت کنید"
از خاندان مظاهری میگویم با قدمتی هزار ساله در شهر تبریز،جد پدری ام مرحوم شیخ محمدعلی معروف بود که شخصیتی همچون شیخ خیاط داشته و مردم تبریز فضایل و کرامات متعددی از وی سراغ داشته و نقل می نمایند جد مادری ام هم که میراکبر مظاهری معروفی بود که با اینکه در ایام جوانی از زمین داران مشهور شهر تبریز بود وقتی پس از مجاهدت و ایثار دار فانی را وداع نمود کل زندگی شخصی اش در یک ساک جبهه اش جا میشد چرا که همه زندگی اش را به فقرا و محرومان بخشیده بود چهره ی آشنای جبهه بود و بارها به اذعان اغلب رزمندگان کیلومترها خط دشمن را درنوریده و به قلب دشمن بعثی زده بود همو که تا آخر عمر گهربارخویش در سنگرهای مختلف برای تعالی نظام ارزشی جانفشانی می نمود و در این راه خستگی ناپذیر ظاهر میگردید.از مادری به دنیا آمدم که علاوه بر مجاهدت و تلاش در راه ارزشها و در سنگرهای دفاع مقدس و پشت جبهه و انقلاب خانه اش هنوز هم مامن فقرا و مستمندان بوده و شاید بر تخیل کسی هم نگنجد که فراتر از تمامی مراکز خیریه در این راه خدمات عرضه می نماید.مادری که همپای وی بارها در حالیکه در تظاهراتهای قبل از انقلاب دست در دستش داشتم آماج تیرطاغوتیان قرار گرفته و یکبار هم که هجمه تانکهایشان می رفت تا صدمات جدیی را متوجه مان سازد.خانم مظاهری نامی پر آشنا برای تبریزیانی است که سخاوت و بزرگی او را در تمامی صحنه ها دیده اند.از پدری چشم به هستی گذاشتم که داغ سیدالشهدا داشت و وقتی سینه اش را می گشاید پای روضه هایش همه جمع گردیده و بر جنایات ریاکاران و مزوران تاریخ و ظلمی که بر بشریت و خاندان رسول الله رفته ناله میکنند.بحمدالله از خاندانی که شرحش رفت آموخته ام که اولویت زندگی ام خدمت به خلق الله باشد و زندگی خویش را در مراتب بعدی قرار داده ام.مقتدایم بعد از سیدالشهدا امامی بود که وقتی میرفت طاقت دوری اش را نداشته و با رحلتش چنان برآشفتم که با رحلت ایشان سه بار در آستانه سفر به ابدیت قرار گرفتم چرا که با امام بزرگ شده و در ایشان ذوب گردیده و پیام هایش را جهت زندگی دنیایی ام قرار داده و با حکمش در سیزده سالگی عازم جبهه شده و بارها تا سر حد مرگ رفته بودم شاید تصور این نکته سخت باشد که امروز خواهری در خانه دارم که همسن مدت اصابت تیر خلاص بعثی ها بر سر و گردنم بوده و مادر او را در حالی بدنیا آورد که دوستانم خبر شهادتم را آورده بودند و او اکنون از نقص جسمانی آن دوران در رنج و عذابی شدید می باشد.با قاطعیت می گویم که بجز یک مورد تصادف غیر عمد با خودرو در هیچ مرکز امنیتی،قضایی و انتظامی و پرونده ای نداشته و بجز حقوق مردم با هیچ گروه و جناح و شخصیتی مواجه نشده ام.اینجانب بدلایلی جهت تنویر افکار عمومی و پاسخ به هواداران و آشنایان و مشتاقان لازم می دانم به مواردی اشارتی بنمایم.
1- بدلیل قانونمندی مایل نمی باشم پیش از موعد تبلیغات رسمی کسی صحبتی در خصوص حتی کاندیداتوری ام نموده وتبلیغ نماید.تریبون بنده وبلاگهایم می باشد و در سالیان اخیر موضع گیری هایم را در وبلاگهایم نموده ام.که البته در بسیاری از موارد مورد استقبال اغلب خبرگزاری ها،سایت ها و وبلاگها و جراید قرار گرفته که بنده در این خصوص اطلاعی نداشته ام.اغلب در مسائل مختلف بی پروا و صراحتا مطالب خویش را نگاشته ام چنانکه رصد مسائل بعد و قبل انتخابات و نگاشته هایم مورد استفاده اغلب سایت ها قرار گرفت.تا بحال نه کارتی چاپ کرده و نه اجازه داده ام از تریبونی به نفع کاندیداتوری ام تبلیغ نمایند.حتی در مجالس گوناگون نگذاشته ام مداحان و سخنوران کاندیداتوری ام را اعلام نمایند.البته با اطمینان می گویم که قدرت رای آوری فوق العاده بالایی دارم.
2- اطمینان کامل دارم که بجهت موضع گیری هایم مورد حمایت هیچ گروه و جناح و شخصیتی قرارنخواهم گرفت چرا که اغلب آنها از صراحت لهجه ام آزرده اند.با اینکه اصلاح طلبم و در این راه هزینه های فراوانی حتی بیشتر از اصلاح طلبان شهیر پرداخت نموده ام میدانم که نمی توانم با آنها هم کنار بیایم.چرا که در راه دفاع از حقوق ملت پای هیچ سندی که بر ضرر آنان باشد را امضا نکرده و با احدالناسی مصالحه نخواهم کرد.
3- شایستگی اغلب مردم ایران درقبول مسئولیت و مدیریت از بنده ی حقیر بیشتر است ولی چه کنم که جوانان و در کل مردم متاسفانه در سیستم فعلی نمی توانند ابراز وجود نموده و همچون دوران دفاع مقدس که جوانان جای در جای پای بزرگان نظامی و شریعتی گذاشتند شایستگی های خویش را عرضه دارند.همان زمانی که جوانان این مرز و بوم سالیان سال از همسنان خویش فاصله یافته و کاری حسینی و زینبی کردند.
4- برای لباس عوض کردن نیامده ام چرا که اگر نیتم این بود می توانستم با توافق با رانت خواران،احزاب،سرمایه سالاران و . چند روز دنیای خویش را بیارایم و آخرت خویش را و زمانی را که در خانه ی قبر با خدای خویش تنهایم به چند روز دنیا بفروشم.اگر لطف خدا نبود در قبال تطمیع اصحاب قدرت و ثروت خود را می باختم.فقط بدلیل ایستادگی در قبال قدرتمندان و انحصارطلبان و اقتدارگران حذف شده و در گوشه ای برای عزت و سرافرازی ملت و میهن می نگارم.
5- در زندگی شعار نداده ام،فقط عمل کرده ام.خود و خاندانم در دستگیری از محرومان و . شب و روز نمی شناسیم.بمانند مقالات آتشینم شاید در این دنیای فانی فقط توسط چند نفر که تعدادشان به انگشتان دست نمی رسد نوشته شود.
6- همان ندایی که در کربلای ایران و شلمچه و ماووت عراق مرا بسوی خود می خواند دوباره صدا می زند این فاطمیون؟
7- شاید در میان کاندیداها تنها فردی هستم که نیازمند به شناسایی و تحقیق جهت اثبات صلاحیت ندارم چرا که در مراحل و دورانهای مختلف خویش را به بهترین وجه و با صراحت هر چه تمام عرضه نموده و در راه آرمان ابایی از هیچ گروه و قومی نداشته ام.
8- در صورت صلاحدید مردم تبریز نماینده ای همچون اعلمی و مطهری خواهم بود.نمی خواهم با نام اعلمی قهرمان برای خود کسب اعتبار نمایم.منظورم از این کلام بیان مصادیق است.اعلمی مصداق یک نماینده خوب بود که متاسفانه بجهاتی فرصت خدمت نیافت همو بود که علیرغم اینکه یک اصلاح طلب واقعی بود مشکلات دولت اصلاح طلب را بر نتافته و معترض برخی از اوضاع گردید و مطهری پرتوان که با اینکه از جرگه اصولگرایان بود در اوضاع بعد از انتخابات چشم بر کوتاهی ها و اشتباهات دولت و اصولگرایان نبسته و خواهان محاکمه و مواخذه مقصرین هر دو طرف دعوا گردید.
9- بنده با صدای بلند فریاد خواهم زد که مسئولان به ملت ایران اعتماد نمایند و هر معترضی را بیگانه نخوانند.بنده به دو جهت اعتراض به وضع موجود را در هر زمان مفید می دانم الف- هر وضعی مطمئنا می تواند بهتر گردد اگر وضع موجود در هر مقطعی بهینه قلمداد شود و مورد انتقاد منتقدان قرار نگیرد تغییر نپذیرفته و امکان اصلاح نمی یابد.ب- چنانکه قبلا گفته ام جهان در حال تحول است و نباید از تغییرات عقب بمانیم البته در قبال تغییرات اجتماعی تا اندازه ای می باید منعطف عمل کرد که به انحراف مبدل نگردد.
10- ریا کاری را سمی مهلک برای جامعه می دانم و معتقدم می بایست طوری عمل کرد که تزویرکاران فرصت عرضه اندام نیابند.بارها اعلام کرده ام چرا باید عده ای براحتی بتوانند جلد عوض نموده و گرگانی بخاطر مطامعی لباس میش بر تن نمایند؟
11- مملکت اسلامی می باید با مدیریت علمی اداره گردد. بنده علاوه بر اینکه دانش آموخته ی عالی شیمی هستم تحصیلات خود را در رشته ی مدیریت را نیز در سطح عالی آن به پایان رسانده ام.متاسفانه در وضع موجود عالمان رشته های مختلف به حاشیه رانده شده اند.بنده منتقد دولتم و حداقل بر این نکته وثوق کامل دارم که دولت در جذب نخبگان و عالمان رشته های مختلف ضعیف بوده و برنامه هایش مورد استقبال نخبگان قرار نگرفته طوری که خود اصولگرایان به اتفاق بر این نکته اذعان کرده اند که این دولت از نخبگان رای آوری نداشته،مگر دولت مملکت را با نخبگانش اداره نمی کند؟
12- در هفته ای که گذشت از طرف شخصیتها،مقامات و مراکز قدرت و ثروت تماسهای فراوانی گرفته شد و بنده با جسارت هر چه تمامتر دعوت اینان را رد نموده و تسلیم نگردیدم.
13- متفاوت ترینم چرا که اگر وجود شخصیتی چون اعلمی عزیز نبود با قاطعیت می گفتم که حداقل در آذربایجان اصلاح طلبی بمانند بنده در صحنه حضور پیدا ننموده است.
14- شاید گذر عده ای بر مدعیان دروغین بیفتد و در خصوص بنده حقیر و شخصیتم سوالاتی از آنان بکنند البته که اینان بدلیل ایستادگی ام در مقابل زیاده خواهی هایشان دلخوری هایی شدید دارند.چراکه پای حقوق ملت زر خرید کسی نشده و مفتخرم به اینکه مورد تائید زیاده خواهان نخواهم بود.
درباره این سایت