سوره یوسف و معادله بُرد ـ بُرد»
لازمه برد ـ برد» بودن این است که انسان خود را حق مطلق و طرف مقابل را شر یا شیطان مطلق نپندارد، یعنی درصدی از خطا را برای خود متصور شود
اولین نکته مهمی که من در سوره یوسف دیدم، بردـ برد»بودن داستان یوسف است. این مسئلهای است که هم در سوره یوسف و هم در زندگی و رفتار امام علی(ع) کاملاً دیده میشود. حضرت علی هم مثل یوسف، نمیخواست ذلت کسی را ببیند و دنبال این بود که طرف مقابل را ارتقا دهد، هرکس روشی را انتخاب میکند. لازمه برد ـ برد» بودن این است که انسان خود را حق مطلق و طرف مقابل را شر یا شیطان مطلق نپندارد، یعنی درصدی از خطا را برای خود متصور شود. حضرت یوسف در آیه ۵۳ سوره یوسف میگوید: من نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که نفس قطعا به بدی امر میکند.»(۱) او با اینکه مطمئن است خیانت نکرده، ولی آنقدر منصف است که میگوید من نفسم را تبرئه نمیکنم، چرا که نفس به سمت بدی میبرد. اگر انسان این نفس را همیشه در خود و در هر انسان دیگری در نظر بگیرد، همیشه درصدی از احتمال خطا را برای خود و دیگری متصور است و کسی را بهعنوان خیر یا شر مطلق تصور نمیکند و احتمال وجود راهی برای اصلاح آن دیگری را منتفی نمیداند.
وقتی خدا میگوید مَاتُواْ وَ هُمْ کُفَّار»(۲)، یعنی تا لحظه مرگ، امید بازگشت برای همه هست و یوسف خود را موظف میداند به هر شیوهای که میتواند، تلاش کند آن دیگری» (برادران، زلیخا و…) را تا لحظهای که زندهاند، بهسوی خدا بازگرداند. یوسف، شیطان» و انسان»، انسان» و نفس انسان» را از هم مجزا میداند و برای بیرونراندن شیطان از وجود برادران و همسر عزیز مصر تلاش میکند. این تلاش منجر به برد ـ برد» بودن این داستان میشود. در این داستان هم یوسف، هم برادران و هم همسر عزیز مصر به آرامش و رضایت میرسند. تلاش یوسف، به رضایت» رسیدن برادران بود، نهتنها کمکردن روی آنها. اگر هدف یوسف دومی بود، نیازی به گروکشی بنیامین و باقی ماجراها نبود، میتوانست به قدرت رسیدن و تاج و تختش را به رخ بکشد و برخورد بدی بکند. آنها هم چون موضع ضعف داشتند، ممکن بود ظاهراً بپذیرند، اما یوسف این را نمیخواست، او میخواست آنها را ارتقا دهد و به رضایت برساند. همسر عزیز مصر هم درنهایت به راستگویی یوسف اعتراف میکند: الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»(۳) و این نشان از به آرامش رسیدن زلیخا دارد.
صبر جمیل
نکته مهم دیگر در داستان یوسف، صبر جمیل است. در این داستان یعقوب دو بار میگوید: فَصَبرٌْ جَمِیلٌ»، (اینک صبری نیکو [برای مرد بهتر است]) (یوسف: ۱۸ و ۸۳)؛ این جمله عیناً دوبار در این سوره تکرار شده است؛ اول زمانیکه یوسف برنمیگردد و بار دوم زمانیکه بنیامین همراه برادران برنمیگردد. این صبر جمیل دارای ویژگیهای زیر است:
۱ـ صبری است که بریدن در آن نیست. ۲ـ برخاسته از ایمان به خدای واحد است. خداوند واحد است، پس فرد و افکارش هم باید دارای انسجام باشد. این انسجام، صبر جمیل میآورد. وجودی که پر از تناقض است یا گرفتار چنددستگی است، چون انسجام ندارد، نمیتواند صبر جمیل داشته باشد. یعقوب به خدا ایمان دارد و میگوید: وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (و از [عنایت] خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید) (یوسف: ۸۶ و ۹۶). صبر جمیل، پناه بردن به خداوند است که با جاودانگی همراه است.
توکل بر خداوند
به نظر میرسد مسئله صبر و توکل خیلی درهم تنیده است، آنقدر که هیچیک بدون دیگری متصور نیست. وقتی برادران، بنیامین را از پدر میخواهند، یعقوب ابتدا از برادران میخواهد با نام خداوند پیمان استواری ببندند تا بنیامین را به او بازگردانند و قصه یوسف تکرار نشود. او سپس به پسرانش میگوید: ای پسران من! همه از یک دروازه به شهر درنیایید، بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید. من با این سفارش، چیزی از قضای خدا را نمیتوانم از شما دور کنم، فرمان جز برای خدا نیست، بر او توکل کردم و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند.(۴)
اینجا معنای توکل را بهتر میتوان فهمید. به نظر میرسد یعقوب هر آنچه میتوانست بکند ـ از پیمان بستن با نام خداوند تا توصیههاییکه میتوانست برای رفع گرفتاری به فرزندانش ارائه دهد ـ انجام داد، یعنی براساس عقل بشر و احتیاطهای لازم، هر آنچه در توانش بود را کرد و پس از آن را به خدا سپرد. امام علی هم درباره توکل میگوید: هر آنچه در توان دارید انجام دهید و باقی امور را به خدا واگذار کنید. دلیل این امر در آیه بعدی معلوم میشود که در نکته بعدی توضیح خواهم داد.
برتری علم خدا بر علم انسان
یعقوب علمآموخته ازسوی خداوند بود؛ خدا میگوید من به او دانشش را عطا کردم، اما همان انسانی که دانشش را از خدا گرفته و براساس آن تدبیر میکند، ایمان دارد که توان و دانشش در حد خدا نیست: و چون همانگونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند، [این کار] چیزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىکرد جز اینکه یعقوب نیازى را که در دلش بود، برآورد و بىگمان، او از [برکت] آنچه به او آموخته بودیم داراى دانشى [فراوان] بود، ولى بیشتر مردم نمىدانند.(۵) این آیه نشان میدهد، هرچند یعقوب از جانب پروردگار علم آموخته و دارای دانش فراوان بود، اما تمام وسع دانشش (توصیههایش به فرزندان و بستن پیمان الهی با آنها) چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نکرد. این همان قسمتی از ماجرا و زندگی و پروژه و پروسه برای هر انسان است که علیرغم تمام تلاش انسان با هر نوع علمی ـ حتی علمی اکتسابی ازسوی خدا ـ از قدرت انسان خارج میشود. تمام پیشبینیها و احتیاطها و تاکتیک بهکارگرفتنها بهکار نمیآید، بلکه آنگونهکه خدا رقم خواهد زد، پیش میرود. به نظر من این معنای توکل است. در جنگ صفین، امام علی چند بار به امام حسن و اطرافیان میگوید که هر تدبیری بهکار بگیرم، اگر خدا نخواهد آسیبی به من برسد، نخواهد رسید. چنین بیانی را چند بار میگوید و واقعاً هم به آن باور دارد. صبر و توکل دو مفهوم درهمتنیده در این سوره است. یعقوب، صبر جمیل پیشه میکند و سخت به پروردگارش مطمئن است و به او توکل میکند. توصیه هم میشود که توکلکنندگان (کسانی به غیر از خود اطمینان میکنند و کار را به او میسپارند) باید بر او توکل کنند، یعنی کسانی که امر را به دیگری (غیر خود) واگذار میکنند، باید این واگذاری به خدا باشد، زیرا او منبع علمی است که ما بخشی از آن را کسب میکنیم. صبر و توکل، لازم و موم یکدیگرند. بدون صبر، توکلکردن به خدا بیمعناست و بدون توکل به خدا، صبر جمیل غیرممکن است.
گردهم بودن یوسف و خانوادهاش در دو مقطع
خانواده یوسف در این داستان در دو مقطع در کنار یکدیگرند:
الف ـ زمانیکه برادران به یوسف حسادت میکنند. آنها با هم زندگی میکنند، اما جمعشان براساس حسادت و بدبینی است. آنچه بر جمعشان حاکم است، نفرت و حسادت و نامهربانی است. در چنین شرایطی، شیطان حاکم است و بر دلهای برادران حکومت میکند. برادران، پدر را در ضلال مبین» میبینند و عصبیت بر آنها حکمفرماست. خود را برتر میدانند و نیتی وجود دارد. با اینکه یوسف نوجوانی بیش نیست، اما موقعیت او برایشان غیرقابل تحمل است.
ب ـ مقطع دوم، پس از پیبردن به موقعیت یوسف در مصر و آمدن یعقوب و اهل خانواده از کنعان به مصر است. تفاوتیکه این شورا با شورای قبلی دارد، این است که این بار آرامشی در میانشان حاکم است. با این که یوسف حاکمی در مصر است و در حکومت مسئولیتی برعهده دارد و آنها جیرهخوارانی بیش نیستند، ولی گویی حسدی در بین نیست، درحالی که اگر قرار به حسادت باشد، جای حسدورزی اینجاست نه آن زمان که یوسف نوجوانی بیش نبود. علت اینکه در این مقطع حسادت اتفاق نمیافتد، در آیه ۹۱ سوره یوسف آمده است: گفتند: به خدا سوگند، که واقعاً خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاکار بودیم.»(۶) اینجا برادران خدا» را وارد میکنند و به آرامش میرسند و حسادت از بین میرود. به نظر میرسد اگر آنها میگفتند به خدا سوگند تو بر ما برتری» و خدا را در این برتری در نظر نمیگرفتند، این باز میتوانست باعث خشم و نیتی آنها شود و حتی حسادتشان بیشتر شود، چون وقتی یوسف نوجوانی بیش نبود و فقط از مهر پدر بهرهمند بود، آنچنان موجب حسادتشان شده بود؛ حال که فرمانروا شده بود، چطور امکان داشت حسادتی در میان نباشد. به نظر میرسد دلیل اصلی این تحول، تحول درونی برادران و ایمان توحیدی آنها بوده است.
نگاه توحیدی
همهچیز از آنِ خداوند است. هر مزیتی در انسان از جانب خداست، فضل نیز از جانب خداست. آیات زیر در این سوره این نگاه را یادآوری میکنند:
و اینچنین، پروردگارت تو را برمىگزیند، و از تعبیر خوابها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام مىکند.(۷)
و بدینگونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است، ولى بیشتر مردم نمىدانند.(۸)
و به او وحى کردیم که قطعاً آنان را از این کارشان ـ درحالىکه نمىدانند ـ باخبر خواهى کرد.(۹)
او را حکمت و دانش عطا کردیم.(۱۰)
و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او مىکرد. چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم.(۱۱)
پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانى، بهسوى آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد/ پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت کرد و نیرنگ ن را از او بگردانید. آرى، او شنواى داناست.(۱۲)
(در پاسخ به دو زندانی که تأویل خوابشان را پرسیدند گفت:) غذایى را که روزى شماست براى شما نمىآورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر مىدهم پیش از آنکه [تعبیر آن] به شما برسد. این از چیزهایى است که پروردگارم به من آموخته است.(۱۳)
نفس قطعاً به بدى امر مىکند، مگر کسى را که خدا رحم کند.(۱۴)
(یعقوب میگوید:) خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.(۱۵)
و من [با این سفارش،] چیزى از [قضاى] خدا را از شما دور نمىتوانم داشت. فرمان جز براى خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند.(۱۶)
[سفارش یعقوب] چیزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىکرد.(۱۷)
بیگمان او (یعقوب) از آنچه به او آموخته بودیم دارای دانش فراوان بود.(۱۸)
(در قضیه بنیامین که یوسف متاعی را در بار بنیامین گذاشت:) اینگونه به یوسف شیوه آموختیم.(۱۹)
درجات کسانى را که بخواهیم بالا مىبریم.(۲۰)
(وقتیکه یوسف، بنیامین را نزد خود نگهمیدارد و برادر بزرگ هم از شرم پدر همانجا میماند، یعقوب چنین میگوید:) امید که خدا همه آنها را بهسوی من باز آورد.(۲۱)
(یوسف:) خدا بر ما منت نهاده است.(۲۲)
(برادران بعد از شناختن یوسف میگویند:) واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است.(۲۳)
(یوسف:) خداى من آن خواب را واقع و محقق گردانید و درباره من احسان فراوان فرمود که مرا از تاریکى زندان نجات داد و شما را از بیابان دور به اینجا آورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فساد کرد.(۲۴)
بار الها، تو مرا از سلطنت (و عزت) بهره دادى و از علم رؤیا و تعبیر خوابها آموختی.(۲۵)
(این را درمورد فرستادهشدگان ازسوی پروردگار میگوید:) یاری ما به آنها رسید پس کسانی را که میخواستیم نجات یافتند.(۲۶)
برادران دو بار با هم شورا میکنند
برادران یوسف در دو مقطع با هم شورا میکنند: الف ـ زمانیکه عصبیت و خودبرتربینی بر آنها حاکم بود و نیتشان خالص و برای خدا نبود. شیطان به آنها دستور میداد. این شیطان بود که میگفت: یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان به شما معطوف شود و پس از او مردمی شایسته باشید.
ب ـ شورای دوم گویا نقطهعطف و نشاندهنده یک تغییر کیفی در بین برادران است. گویی بهسوی مراحل صعود میل کردهاند و با پدر، عهدی الهی بستهاند. آنها نیت خیر داشتند و میخواستند بنیامین را پیش فرمانروا ببرند تا آذوقه بیشتری بگیرند و نیت پلیدی در کار نبود؛ هرچند به خزانهدار گفتند که اگر او ی کرده، پیش از او برادرش هم ی کرده بود ـ یعنی هنوز نسبت به یوسف بددل هستند ـ اما در خلوت ناامیدانهشان، برادر بزرگتر انذار میدهد که قبلاً در مورد یوسف هم تقصیر کردید و این اولین ریشهیابی و اعتراف به گناه و پذیرش تقصیر است. درنهایت برادر بزرگتر میگوید که همانجا خواهد ماند تا پدر او را ببخشد یا خدا داوری کند.
این شورا، شورایی است که دیگر شیطان فرماندهی نمیکند و نفس، دستور نمیدهد، درنتیجه جایی برای حضور خدا و رسول ـ که یعقوب است ـ باز میشود.
پروسهایبودن گزینش الهی
گزینش الهی، یک سیر است که تدریج و زمانمندی در آن نهفته است. یجتبیک» و یعلمک» هر دو فعل مضارعاند و پروسه تدریجی در آنها وجود دارد. یعلمک»، یعنی بهتدریج به تو میآموزد. این آموزش، دفعتی نیست، بلکه طی فرازونشیب یک عمر طولانی اتفاق میافتد. اجتباء» طی کوران تزکیه» اتفاق میافتد. لحظههایی در زندگی هست که این کوران تزکیه» به وضوح مشاهده میشود؛ کورانی که فرد را زیر و رو میکند و برای برخی منجر به جداشدن ناخالصیها میشود و البته برای برخی متأسفانه نمیشود. اجتباء» به معنی جداشدن همین ناخالصیهاست. برای درک بهتر مفهوم اجتباء» میتوان گفت ۵۰ خروار خاک معدن طلا، وقتی در کوره ذوب میشود، ۱۰۰ گرم طلای خالص از آن بهدست میآید و این همان تصفیهای است که درمورد یوسف اتفاق افتاد، بنابراین به یکباره و ناگهانی نیست و تدریج و طی سیری در آن مطرح است.
انتقاد از خود در عین حقانیت و پذیرش خطای خود
یوسف اثبات کرد که به آقای خود خیانت نکرده، اما در عین حال اعتراف کرد که من نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که قطعاً نفس به بدی امر میکند مگر کسی را که خدا نجات دهد».(۲۷) یوسف نقش نفس خودش را ضرب در صفر نمیکند و آن را انکار نمیکند. او میداند که و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود (یعنی باور به بصیربودن خدا نداشت)، آهنگ او مىکرد. چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم».(۲۸) پذیرش نفس باعث می شود که فرد، خودش را مطلق نبیند و حتی اگر دست به گناهی هم نزده، انتقادپذیر باشد.
مفهوم تأویل
تأویل احادیث، ریشهیابی وقایع است همراه با: الف ـ از ظاهر به باطن رفتن، ب ـ از حال به آینده نگریستن و پیش رو را دیدن.
همهچیز باید به خدا ارجاع داده شود، حتی قرآن که کلام خداوند است. این خیلی مهم است که حتی لفظ قرآن هم نباید اصل شود، بلکه باید به صاحب کلام یعنی خداوند ارجاع داده شود. تمام فلاسفه یک مبنایی دارند و همهچیز را به آن برمیگردانند. در دین اسلام، اگر چیزی میخواهد اعتبار پیدا کند، باید به خدا بازگردد. هر علمی، مبنایی دارد. علم لدنی نیز اکتسابی است، اما مبنایش خداست.
اعطای آرامش و موقعیت پس از هر گرفتاری یوسف
در سوره یوسف پس از هر گرفتاری، از سوی خدا آرامش و موقعیتی به یوسف اعطا میشود:
الف ـ وقتی یوسف را از چاه درمیآورند و سرانجام زن و شوهر مصری او را میخرند، آن مصری در منزل به همسرش میگوید که او را نیک بدار؛ و به این ترتیب خداوند به او مکانت میبخشد تا تأویل خوابها را به او بیاموزد.(۲۹)
ب ـ وقتی از زندان بیرون میآید، توسط ملک منزلت مییابد؛ و عین جملهایکه در آیه ۲۱ آمده بود، دوباره تکرار میشود: وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِالْأَرْض» و بدینگونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم.(یوسف:۵۶)
قضاوتهای اشتباه افراد درمورد یکدیگر
جمله فی ضلال مبین» که نشاندهنده قضاوت برخی انسانها نسبت به یکدیگر است، در دو مقطع تکرار شده:
الف ـ وقتیکه برادران درمورد پدرشان میگویند: یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما ـ که جمعى نیرومند هستیم ـ دوست داشتنىترند. قطعاً پدر ما در گمراهى آشکارى (لَفِى ضَلَالٍ مُّبِین) است.(۳۰)
ب ـ دستهای از ن در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت شیفته اوست، به راستی ما او را در گمراهی آشکار (فىِ ضَلَالٍ مُّبِین) میبینیم.(۳۱)
هر دو گروه، درنهایت به اشتباهشان در قضاوت اعتراف کردند؛ برادران اعتراف کردند که به خدا سوگند، واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است(۳۲) و ن دستهای خود را بریدند و گفتند: منزّه است خدا، این بشر نیست، این جز فرشتهاى بزرگوار نیست(۳۳) و زلیخا هم پس از آزادی یوسف به گناه خود اعتراف کرد و یوسف را از راستگویان معرفی کرد.(۳۴)
حضور یوسف در فرمانروایی مصر و در دستگاه فرعون
آیتالله طالقانی میگوید که شکل حکومت در قرآن نیامده و تابعی است از درجه تکامل اجتماعی هر جامعه. یوسف هم ابایی از حضور در حکومت نداشت و خود پیشنهاد میدهد که رئیس خزانهداری باشد، یعنی صلاحیت خود را میفهمد و با اعتماد به نفس، کار را میخواهد. یوسف میگوید خداوندا تو به من دولت دادی، و قدرت را ازسوی خدا میداند. قدرت از نظر او یکسره منفی نیست، اگر کسی بتواند با استفاده از قدرت، بحرانی را از میان بردارد و پاسخگو باشد، خیر است. با استفاده از قدرت، میتوان موانع توسعه را از میان برداشت.
سجده و مفهوم توسعه
وقتی آدمی کسب صلاحیت کرد و بار مسئولیت را به دوش کشید، خداوند به ملائکه دستور سجده داد. سجده یعنی هماهنگی و در خدمت درآمدن. ملائکه به انسان سجده کردند به این معنا که شایستگی او را پذیرفتند و گردن نهادند. در روابط انسانی، شایستهسالاری موجب رشد است. گفته میشود پذیرش شایستهسالاری در ژاپنیها بسیار مشهود است و رمز کار جمعی و توسعه هم همین است.
تأکید بر شیطان و نفس
تفکیک انسان و شیطان و نیز انسان و نفس او، در سوره یوسف مشهود است. برای پایبندبودن به قاعده برد ـ برد»، این تفکیک ضروری است، چرا که اگر فطرت انسانی را مساوی با شیطان و شر تصور کنیم، به برد او نخواهیم اندیشید، اما اگر باور کنیم که شیطان او را گمراه میکند و تلاش کنیم تا شیطان را از او دور کنیم، به برد او نیز میاندیشیم.
این نگاه، یکی از حقوقبشریترین نگاههاست. او هم یک بشر است، اما موقعیت بدی دارد. یوسف به برادرانش که بنیامین و یوسف را خطاب کردند گفت موقعیت شما بدتر است. یوسف تلاش کرد تا آنها را نسبت به موقعیت بدشان (ظلم در حق یوسف و بنیامین) آگاه کند. برای یوسف سخت و یا غیرممکن نبود تا با دست یافتن به بنیامین و پدرش، آن برادران را به حال خود واگذارد، اما نگاه یوسف، نگاه حقوقبشری بود. یوسف بر این باور بود که آنها هم باید ارتقا یابند و سیر صعودی زندگی خود را شروع کنند و برای شروع باید دچار تحول ـ یعنی آگاهی نسبت به خطا و ظلم ـ شوند.
آیات زیر در این سوره نشان میدهند که انسان از شیطان مجزاست و نفس انسان هم همینطور:
[یعقوب] گفت: اى پسرک من، خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى مىاندیشند، زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است.(۳۵)
[یکى گفت:] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید، تا توجه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمى شایسته باشید.(۳۶)
[یعقوب] گفت: بلکه نَفْس شما کارى [بد] را براى شما آراسته است.(۳۷)
(فردیکه یوسف تعبیر خوابش را گفت و از زندان آزاد شد:) شیطان، یادآورى به آقایش را از یاد او برد.(۳۸)
من نفس خود را تبرئه نمىکنم، چرا که نفس قطعاً به بدى امر مىکند، مگر آنچه را که خدا رحم کند.(۳۹)
شیطان میان من و برادرانم را برهم زد.(۴۰)
برخورد باگذشت یوسف با برادران
الف ـ یوسف بدون درخواست آمرزش و عذرخواهی برادران از او، از خداوند برای برادرانش طلب آمرزش میکند: امروز بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.(۴۱)
ب ـ یوسف در بازگویی سرنوشت خود پیش خانوادهاش از انداختن او در چاه سخن نمیگوید و فقط از رهاییاش از زندان آن هم توسط خداوند صحبت میکند.(۴۲)
تاریخ، کشاکشی میان اسوه و عصبه است
به نظر میرسد تاریخ، داستان چالش و کشاکشی میان اسوه»ها و عصبه»ها باشد. انبیا همه اسوه(۴۳) بودند و نیرویی که در برابر آنها بود، از عصبیت نشأت میگرفت. در این داستان، برادران یوسف که صاحب امکانات بودند و به آن امکانات مادی خود اصالت میدادند، خود را عصبه»(۴۴) (که در لغت به معنی گروه متشکلی است بین ۵ تا ۱۹ نفر) میدانستند، درحالیکه یوسف، اسوه (سرمشق نیکو) بود.
آغاز تحول کیفی برادران یوسف
پس از ماندن بنیامین نزد یوسف و در شورای دوم است که برادران برای اولینبار به تقصیر خود در مورد یوسف اعتراف میکنند. اوج این تحول و رهایی برادران از عصبیت و حسادت، زمانی است که ایمان برادران ارتقا مییابد و به یوسف میگویند که واقعاً خدا تو را بر ما برتری داد. پذیرش فضل از جانب خداوند واینکه هرچه هست، در ید قدرت او و از آن اوست، همان نگاه توحیدی و رهاییبخشی است که انسان را از چنگ نفس و شیطان رها میکند.
سجده به مفهوم پذیرش صلاحیت دیگری
یازده برادر و پدر و مادر در پایان داستان بر یوسف سجده میکنند و این تحول برادران، تحقق همان رؤیای یوسف است که یازده ستاره و ماه و خورشید بر او سجده میکنند. نه اینکه برادران از سرناچاری سرفرود آرند ـ چرا که یوسف به فرمانروایی دست یافته است ـ بلکه بهدلیل تحول درونی و سیر صعودیای که برایشان رخ داده، چنین میکنند. در چنین موقعیتی است که صلاحیت یوسف را پذیرفتهاند و باور کردهاند که خداوند او را بر آنها برتری داده است. پس با نگاه توحیدی ـ چون این امر را ازجانب پروردگار میدانند ـ نهتنها برتری یوسف باعث حسادت و سجده مکانیکی و شکلی نمیشود، بلکه موجب پذیرش مزیت و صلاحیت یوسف و رضایت از آن میگردد.
اگر داستان بهگونه دیگری پیش میرفت و برادران از سر ناچاری و از سر تسلیم در برابر قدرت برتر یوسف سر فرود آورده و سر بر خاک مینهادند، مفهوم سجده همان مفهوم شکلی از آن بود، اما سیر تحول درونی یوسف، برادران، همسر عزیز مصر، بقیه ن و… و اذعان به راستگویی یوسف توسط همسر عزیز و نیز اذعان به برتری یوسف توسط برادران و پذیرش صلاحیت یوسف، همان معنای واقعی سجده است.
پینوشت:
۱ـ وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ إِنَّ رَبىِّ غَفُورٌ رَّحِیم (یوسف:۵۳).
۲ـ َّ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ مَاتُواْ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئکَ عَلَیهِْمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَئکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِین (بقره:۱۶۱)،آنان که کافر شده و به عقیده کفر مردند البته بر آن گروه، خدا و فرشتگان و مردمان همه لعن مىفرستند.
۳ـ قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِین، [پادشاه] گفت: وقتى از یوسف کام [مى] خواستید چه منظور داشتید؟» ن گفتند: منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانیم،» همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بىشک او از راستگویان است.» (یوسف:۵۱)
۴ـ وَ قَالَ یَابَنىَِّ لَا تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنىِ عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىَْءٍ إِنِ الحُْکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکلَّْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکلَِ الْمُتَوَکِّلُونَ (یوسف:۶۷).
۵ـ وَ لَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنىِ عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىَْءٍ إِلَّا حَاجَةً فىِ نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَئهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَ لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون (یوسف:۶۸).
۶ـ قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ إِن کُنَّا لَخَطِِین.
۷ـ وَ کَذَالِکَ یجَْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْک (یوسف:۶).
۸ـ وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِ الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلىَ أَمْرِهِ وَ لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ(یوسف:۲۱).
۹ـ وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَاذَا وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ(یوسف:۱۵).
۱۰ـ ءَاتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا (یوسف:۲۲).
۱۱ـ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهَِا لَوْ لَا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ کَذَالِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ (یوسف:۲۴).
۱۲ـ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلىََّ مِمَّا یَدْعُونَنىِ إِلَیْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنىِّ کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِْنَّ وَ أَکُن مِّنَ الجَْاهِلِینَ(یوسف:۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(یوسف:۳۴).
۱۳ـ قَالَ لَا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیَکُمَا ذَالِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنىِ رَبىِّ …(یوسف:۳۷).
۱۴ـ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ (یوسف:۵۳).
۱۵ـ فَاللَّهُ خَیرٌْ حَافِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ(یوسف:۶۴).
۱۶ـ وَ مَا أُغْنىِ عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىَْءٍ إِنِ الحُْکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکلَّْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکلَِ الْمُتَوَکِّلُونَ(یوسف:۶۷).
۱۷ـ مَّا کَانَ یُغْنىِ عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ (یوسف:۶۸).
۱۸ـ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ (یوسف:۶۸).
۱۹ـ کَذَالِکَ کِدْنَا لِیُوسُف (یوسف:۷۶).
۲۰ـ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ (یوسف:۷۶).
۲۱ـ عَسىَ اللَّهُ أَن یَأْتِیَنىِ بِهِمْ جَمِیعًا (یوسف:۸۳).
۲۲ـ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا (یوسف:۹۰).
۲۳ـ قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ إِن کُنَّا لَخَطِِین (یوسف:۹۱).
۲۴ـ قَدْ أَحْسَنَ بىِ إِذْ أَخْرَجَنىِ مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینَْ إِخْوَتى (یوسف:۱۰۰).
۲۵ـ رَبِّ قَدْ ءَاتَیْتَنىِ مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنىِ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیث (یوسف:۱۰۱).
۲۶ـ جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَاءُ (یوسف:۱۱۰).
۲۷ـ وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ (یوسف:۵۳).
۲۸ـ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهَِا لَوْ لَا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ کَذَالِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاء (یوسف:۲۴).
۲۹ـ وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِ الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیث (یوسف:۲۱).
۳۰ـ إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىَ أَبِینَا مِنَّا وَ نحَْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِین (یوسف:۸).
۳۱ـ وَ قَالَ نِسْوَةٌ فىِ الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَئهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنرََئهَا فىِ ضَلَالٍ مُّبِین (یوسف:۳۰).
۳۲ـ قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ إِن کُنَّا لَخَطِِین (یوسف:۹۱).
۳۳ـ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبرَْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیهَُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَاذَا بَشَرًا إِنْ هَاذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیم (یوسف:۳۱).
۳۴ـ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِین (یوسف:۵۱).
۳۵ـ قَالَ یَابُنىََّ لَا تَقْصُصْ رُءْیَاکَ عَلىَ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَنَ لِلْانسَانِ عَدُوٌّ مُّبِین (یوسف:۵).
۳۶ـ اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یخَْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (یوسف:۹).
۳۷ـ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا (یوسف:۱۸ و ۸۳).
۳۸ـ َ فَأَنسَئهُ الشَّیْطَنُ ذِکْرَ رَبِّهِ (یوسف:۴۲).
۳۹ـ وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ (یوسف:۵۳).
۴۰ـ نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینَْ إِخْوَتىِ (یوسف:۱۰۰).
۴۱ـ قَالَ لَا تَثرِْیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ(یوسف:۹۲).
۴۲ـ َ قَالَ یَأَبَتِ هَاذَا تَأْوِیلُ رُءْیَاىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبىِّ حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بىِ إِذْ أَخْرَجَنىِ مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینَْ إِخْوَتى (یوسف:۱۰۰).
۴۳ـ لَّقَدْ کاَنَ لَکُمْ فىِ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کاَنَ یَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الاَْخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا (احزاب:۲۱).
۴۴ـ إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىَ أَبِینَا مِنَّا وَ نحَْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِینٍ(یوسف:۸) و قَالُواْ لَئنِْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ(یوسف:۱۴).
نرگس محمدیبیانیه ی انتخاباتی شماره ی 3 حمیدمظاهری راد(حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو
برترین مقاله های رشته های روانشناسی و مدیریت با تمام گرایشات
یوسف ,وَ ,خدا ,ـ ,هم ,برادران ,است که ,را از ,را به ,خود را ,او را ,النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ ,إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ ,لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا ,قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ
درباره این سایت